یا لطیف»

امروز ۱۹ روز از آمدنش می‌گذرد و احساس می‌کنم قبل از آمدنش هیچ درکی از زندگی با بچه نداشته‌ام. دیشب در یک گفتگو می‌گفتم به نظرم هیچ انسانی که بچه نداشته باشد نمی‌تواند دنیای بچه‌دارها را درک کند. به نظرم آمدن بچه زندگی را کاملا به دو بخش قبل و بعد از این واقعه تقسیم می‌کند. 

دیروز خیلی به این فکر کردم که چه چیزی در آمدن این کودک هست که اینقدر همه چیز را متحول می‌کند. ظاهر ماجرا این است که سختی‌های فیزیکی زیادی متحمل می‌کند. مثل کم خوابی. چیزی که خیلی از تازه-پدر-مادر-ها از آن می‌نالند. یا به هم خوردن نظم زندگی قبلی (که خودم درگیرش بودم). گریه کردن‌های مداوم و نفهمیدن دلیل آنها و . همه هم می‌گویند کمی که بگذرد اوضاع بهتر می‌شود و کمی راحت‌تر می‌شود.

اما دیروز داشتم فکر می‌کردم که انگار همه‌ی اینها فقط ظاهر ماجرا است. احساس می‌کردم که آمدنش موضوعی بنیادین‌تر را تغییر داده است. دوست دارم بگویم جایگاهم در هستی. انگار تا قبل از این جایگاهم در هستی فقط خدمت گیرنده» بوده و حالا تغییر پیدا کرده به خدمت دهنده». تا الان جهان همه دست در دست هم داده بوده تا من را پرورش بدهد و انگار الان نوبت من است که این خدمت را در حق یک انسان دیگر ادا کنم.

به نظرم این تغییر جایگاه خیلی سنگین است. خیلی تکان‌دهنده است. تا الان خودم محور تمام زندگی خودم بوده‌ام. معیار تمام تصمیم‌هایم خودم بوده‌ام. اساسا اینقدر این موضوع واضح و بنیادین بوده که به آن فکر هم نمی‌کردم. حالا الان یک نفر دیگه آمده و شده محور زندگی‌ام. دیگر خودم تنها نیستم. تصمیم‌هایم حول او شکل می‌گیرند. پذیرفتن همه‌ی اینها و راه دادن او به تار و پود زندگی‌ام سخت‌ترین پروژه‌ی این روزهایم بوده و هست. اینکه اگر گریه کند باید صبور باشم. حالا اینکه خودم چقدر خسته باشم ظاهرا خیلی حائز اهمیت نیست. اگر گرسنه باشد باید سیرش کنم. اگر کثیف باشد باید تمیزش کنم. البته که دیگران هم کمک می‌کنند ولی انگار مسئولیت همه‌ی اینها در نهایت با من است حتی اگر بقیه انجامش بدهند.

به نظرم چیزی که باعث می‌شود بعد از ۴۰ روز کمی کار راحت‌تر شود این است که این جایگاه پذیرفته می‌شود. همین که می‌گویند اگر میخواهی یک عادتی را ایجاد کنی ۴۰ روز در آن ممارست کن. بعد از ۴۰ روز انگار آن محوری که قبلا روی خودم محکم جا گرفته بود کم کم جایش را باز می‌کند و روی بچه محکم می‌شود. می‌پذیری‌اش. به عنوان یک عضو جدید. یک انسان جدید. یک بخشی از زندگی. یک بخشی که حالا اگر فکر کنی نمی‌شود بدون او زندگی کرد.

شاید وقتش باشد بگویم چرا

من همه‌ی دلیل‌ها هستم؟

من مادرم و حالم خوب است

یک ,زندگی ,می‌شود ,خیلی ,هم ,انگار ,به نظرم ,است که ,همه‌ی اینها ,بعد از ,۴۰ روز

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مدافع امامت دعا یاسین jarahi گروه گرافیک زندگی کوتاهه مرکز مشاوره تهران مشاوره زعفران جهان دیجی بابا کانون زبانهای خارجی غدیر