یا لطیف»

دنیای مادری سرشار از تناقض‌هاست برایم. فکر می‌کنم خاصیتش همین است. چند وقت پیش کنار لیلی نشسته بودم تا خوابش ببرد. شب بود و خوابش نمی‌برد. مدام تا لبه‌ی خواب می‌رفت و برمیگشت. هربار که چشمان بسته‌اش باز می‌شد کلافه می‌شدم. نگران می‌شدم. دلم میخواست بخوابد و من راحت شوم. از طرف دیگر دست کوچکش را روی دستم گذاشته بود. لحظاتی که کلافگی و نگرانی نخوابیدنش رهایم می‌کرد لذت گرفتن دستش مرا به آسمان می‌برد. حس کردن گرما و لطافت دستش می‌توانست ساعت‌ها من را در همان وضعیت نگه دارد. تناقضم در همین بود. در حس کردن همزمان کلافگی و نگرانی و عشق و محبت و لذت. و این تجربه فقط یکی نیست. لحظاتی که خسته هستم و ناگهان برمی‌گردد و به من می‌خندد. لحظاتی که خواب‌آلوده هستم ولی فقط در بغل من آرام می‌شود. نمی‌دانم چه حالی داشته باشم. به خستگی و خواب آلودگی‌ام بچسبم و دنبال استراحت خودم باشم یا خودم را فراموش کنم و با او بخندم و در آغوشش بگیرم.
این‌ها تناقض‌های هر روز و هر لحظه‌ام است. فکر می‌کنم باید نگرانی‌ها و خستگی‌هایم را رها کنم و همان لحظه‌ی بودن با او را بچسبم که به زودی تمام می‌شود. دیشب خیلی نگران و خسته بودم. خوابم نمی‌برد. به هزار جور موضوع مختلف فکر می‌کردم. یاد روزی افتادم که لیلی به دنیا آمد. روز عجیبی بود. همه‌ی لحظاتش یادم هست. بارها و بارها مرورش کرده‌ام. از اول تا آخر و از آخر به اول. باز هم پیش خودم مرورش کردم و ناگهان یاد همه‌ی روزها و لحظه‌هایی افتادم که تا الان گذشته است. اینکه آن روز تمام شد و این روزها هم تمام می‌شوند. همان قدر ناگهان نگرانی‌ام ناپدید شد. انگار همین یادآوری کافی بود. انگار کوچکی آن نگرانی و بزرگی ارزش این روزها  برایم معلوم شد.
خیلی سخت است ولی اینجا می‌نویسم که یادم بماند این روزها تمام می‌شوند. باشم و لذت ببرم.

شاید وقتش باشد بگویم چرا

من همه‌ی دلیل‌ها هستم؟

من مادرم و حالم خوب است

تمام ,روزها ,همین ,نگرانی ,ناگهان ,روز ,لحظاتی که ,نگرانی و ,و نگرانی ,کلافگی و ,افتادم که

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آموزش کامل دیجیتال مارکتینگ فاطمه دخت مدرسه ی شاد سرداران آتش Www.Mp3lar.ir The voice of my writings know pezeshkyarA معلم - مربی بهترین اجاره خودرو در تهران