یا لطیف»
حضور بچه انگار زندگیام را ویران کرده و دارد از نو میسازد. مثل خانهی قدیمی و زوار در رفتهای که خرابش کردهام و حالا میخواهم یک خانهی نوساز و تازه به جایش برپا کنم. ۴۰ روز گذشته و خانهی قدیمی ویران شده. حالا موقع باز ساختن است.
یکی از چیزهایی که در این زندگی جدید برایم لذتبخش است این است که کوچکترین کاری که قبلا روال بود و خیلی راحت انجام میشد حالا سخت شده و لذتبخش! ساده در حد آژانس گرفتن و رفتن به مهمانی. از صبح باید همه چیز تنظیم باشد. در چه وضعیتی سوار ماشین بشویم. وقتی لیلی خواب است یا بیدار. اگر تا فلان ساعت خوابید بعدش چه کار کنم. چه لباسی تنش کنم. خودم چه بپوشم. چه وسایلی بردارم. کی آژانس بگیرم. اگر وقتی ماشین رسید دم در هنوز داشت شیر میخورد چه؟ اگر همان موقع جایش را کثیف کرد چه؟ و وقتی که از همهی این چالشها سربلند بیرون میآیم و به مقصد میرسم انگار قلهی قاف را فتح کردهام. چنان احساس پیروزیای دارم که تا چند ساعت سر حال هستم.
یا مثلا غذا پختن و خوردن! شاید سادهترین کاری که هر آدمی بدون فکر کردن انجامش میدهد. اما الان اگر به موقع غذا پخته و خورده شود به خودم یک دمت گرم» میگویم. چون اگر دقیقهای تعلل در این کار اتفاق بیافتد ممکن است تا شب گرسنه بمانم.
یکی دیگر از کارهایی که این روزها خیلی تلاش میکنم انجام بدهم رسیدن به کارهای مورد علاقهی خودم است. حتی اگر چند دقیقه باشد. لیلی را روی پایم میگذارم و تکان میدهم تا بخوابد. در همین حال کنار دستم یک کتاب باز میکنم و شروع به خواندن میکنم. در دلم به خاطر همین کار ساده به خودم افتخار میکنم.
خوردن یک صبحانهی ۲ نفره، قدم زدن در پاساژ، سیر و تمیز و مرتب بودن از دیگر افتخاراتی است که در این چند وقته به آنها دست پیدا کردهام. بچه داشتن عجیب باعث میشود آدم قدر نعمتهای زندگیاش را بداند.
خانهی جدیدم در حال ساخته شدن است. هر روز یک آجر جدید روی قبلیها میچینم. یک قاب برای پنجرهاش میگذارم. یک گل در باغچهاش میکارم. و این خانهی جدید چیز متفاوتی است. شکلی که تا به حال نداشتهام و ندیدهام اما عجیب دوستش دارم.
درباره این سایت